بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله. خیلی خوبه همه چی. همین نفس کشیدن. ارتباط با بابا. با مامان. ارتباطشون با هم شاید نمیدونم. حسم با هنگامه. الحمدلله.
نعمت ارتباط و اینهمه نزدیکی با فاطمه الحمدلله. الحمدلله الحمدلله
امشب از سفر نوروزی ۹۸ برگشتیم!
با صاحبخانه ای که مهمانش بودیم
سر راه هم رفتیم به خانه ی آن آشنای بین مسیر
فقط یک چیز
وقتی که دلت آتیش میگیره که پدری که این دنیا بهت هدیه دادن انقدر وابسته ست که لحظه شماری میکنه به خونه برسه که تا می رسه، هنوز وسایل جا به جا نشده میره میاره.
قلبم یه حالی میشه حتی همین الان از نوشتنش فشرده میشه. درد می گیره. گلوم
آدما نمیدونن خبر ندارن از خودشون از وابستگی شون منم همینطور خدا میدونه که فقط که منم چقدر گیر دارم و خبر ندارم
الهی بگردم. که میدونه یه حسی میشم وقتی میخوره. داشتم شام نون پنیر میخوردم. گردو خواستم بشکنم. اومد برام شد. میخواست باهام باشه. میخواست قلبم باهاش باشه
خدایا کاری کن این موقعم بتونم دوسش داشته باشم اگه صلاحته
خدایا. تو دردمو میدونی و تو دردمون دردمی
پشتم تیر میکشه، عجیبه خیلی وقت بود اینطوری نبودم
سنگینه برام اینهمه وابستگی ش.
تکیه گاه من که خدا بهم داده تو رو مراقب خودت باش پدر مهربونم
چند روز بود درد بدی داشتم توی قفسه سینه م. می گرفت و ول می کرد. هرچی میگذشت تعداد گرفتناش بیشتر میشد. درد میپیچید تو قفسه سینه م و میزد به گلو و گوش و کتف و دستم. میدونستم معدمه احتمال خیلی زیاد.
امشب با عمه اینا خونه خاله دعوت بودیم. نزدیکای خونه خاله، توی اتوبان، انقدر حالم بد شده بود که دیگه نفس نمیتونستم بکشم. درد می گرفت. توی بارون و سرما شیشه رو تا ته داده بودم پایین. نمیتونستم حرف بزنم.
با مامان و پسر خاله به عنوان راهنمای آدرس رفتیم بیمارستان نزدیک خونشون. دکتر معاینه کرد و گفت اسپاسم عضلانیه واسه معده ت. اسپاسم عصبی.
یه سرم داد، دوتا آمپول هم. با دارو. گفت اگه بهتر نشدی باید آزمایشات بیشتر بدی. سرم زدم. چقدر آروم بود. فضای بیمارستانش، سکوتش حس اینکه حالت بده ولی تحت نظری. فکر میکردم که چقدر خوب میشد اگه روحت هم همینطوری تحت نظر بود که انقدر آسیب نبینه. عمیقأ دلم میخواست حداقل چند شب بمونم اونجا. سرم که تموم شد خانمه گفت خوبی؟ دکتر گفته بعد سرم هم باید تحت نظر باشی. خوب نبودم، یکم فقط بهتر شده بودم. ولی درد هنوز باهام بود. ولی گفتم خوبم. اومدیم خونه خاله.
بابا یه بار نزدیکای خونه زنگ زد گفت کجایید، گفتم نزدیکیم. رفتیم اونجا. دیدم که آره. همون! خورده!
مشخص بود. از نحوه استقبالش!
فقط یه چیز توی ذهنمه. نصف بیشتر عصبی بودنم به خاطر چیزیه که مربوط به شماست، حالا حالم بد شده، رفتم بیمارستان و همون لحظه که من دارم سرم می گیرم، تو بازم داری می خوری.
همین فقط. همین.
✓ ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن
+ این مدت خیلی دردش رو تحمل کردم. دردش غیر قابل تحمل نیست، ولی از درد کشیدنش خسته شدم. از اینکه درد داری و کسی نمی دونه. به روی خودت نمیاری.
+ رسیدیم خونه خاله، دختر عمه میگفت تو به درداتم می خندی؟ خوب بودی که.
+ توی بیمارستان وقتی سرم بهم وصل بود، سنجابک میخواست ازم عکس بگیره استوری ش کنه! خنده دار! گفتم نهههه! بعد گفت عکس بگیرم براب خواهرت بفرستم :| ، داشت عکس میگرفت، من می خندیدم! میگفت نخند! عادی باش! می خوام ببینه حالت خوب نیست! خنده م می گرفت
+ الهی بگردم که مامان با چه هراسی می دوئید توی اون بارون شلنگ وار ! و رعد و برق. وسط خیابون از موهاش آب می چکید یک کلمه نق نزد. فقط پا به پا اومد و همراه شد خدایا حفظش کن واسمون. به حق کرم و رحمتت
الحمدلله رب العالمین
یا علی مدد
درباره این سایت